پرین همیشه دختر قوی و محکمی بود، ولی فکرشم نمیکرد زندگیش یهو انقدر سخت بشه. داستان از جایی شروع شد که پدر پرین از دنیا رفت. بعد از رفتن پدر، پرین و مادرش تصمیم گرفتن به سراغ پدربزرگ پدری پرین، توی فرانسه برن، ولی متاسفانه با رسیدن به فرانسه، مادر پرین هم بیمار شد و پرین رو تنها گذاشت. حالا پرین توی این دنیا تنهای تنها بود و دیگه نمیتونست پیش پدربزرگ هم بره، چون تازه فهمیده بود پدربزرگ با ازدواج پسرش با مادر پرین مخالف بوده و حالا از پرین هم متنفر شده...حالا پرین باید چیکار کنه؟ نگران نباشین، اتفاقهای خوبی در پیشه؛ همینجا توی درسا بشینین تا با هم به قصهی زندگی این دختر سفر کنیم.
برای ثبت نظر وارد حساب کاربری خود شوید. ورود
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.